چيست گيتي؟ سراي محنت و غم
شاعر : اوحدي مراغه اي
زحمت او فزون و راحت کم | | چيست گيتي؟ سراي محنت و غم | فلک اندر کمين محنت تست | | تا شب آخرين و روز نخست | نفس را بر شعور اين کن حث | | سير افلاک را مدان به عبث | آسمان صورتي از آن دارد | | در زمين هر چه جسم و جان دارد | سايهي اين به نور آن زنده | | او برين نور سايه افگنده | عيش اين سايه بر کمال بود | | اگر آن نور نيک حال بود | نتوان ديدن اندران رستي | | ور پديد آيد اندرين سستي | سيرت اين به سير آن بسته | | در هم اين نور و سايه پيوسته | گشت ازين سايه زندگاني دور | | چون ازين سايه بازگشت آن نور | چون نه نوريم، سايهايم همه | | ما چه و درچه پايهايم همه؟ | که نهاي هم چو سايه در پي نور | | تو از آنجا چو سايه زاني دور | ما همه سايهايم و نور يکيست | | اصل نزديک و اصل دور يکيست | به حقيقت چو سايه مهجورند | | باز آنها که پيش ما نورند | گاه زهرت دهند و گاه شکر | | هفت کوکب ز راه پنج نظر | گه تلافي گرند و گاه تلف | | در وبال و هبوط و بعد و شرف | زير اين طارم دوازده بخش | | دو جهانگير و پنج صاحب رخش | نرم رفتار و تيز گرد به هم | | تر و خشکند و گرم و سرد به هم | فتنهها در جهان ويرانه | | بشدنشان ز خانه در خانه | ز احتراق آتش نهان باشند | | از محاق آفت جهان باشند | سعد و نحس از پي هم افتاده | | شبي و روزي و نر و ماده | واقعي در ازاي طياري | | ثابتي در مزاج سياري | اين يکي تيره و آن دگر ساطع | | اين يکي معطي، آن يکي قاطع | هر يکي با يکي دگر شد يار | | باز ازين جمله ثابت و سيار | ممتزج رنگ هر دو گيرد زود | | نحس با نحس و سعد با مسعود | حالهاي عجب برانگيزند | | از روش چون به هم در آميزند | يا فتوحي و انجلايي را | | هر يکي مقتضي بلايي را | مهر و مه کون را تغير حال | | داده از اجتماع و استقبال | کرده درياي فتنه را پر موج | | آمدنشان سوي حضيض از اوج | سيصد و شست صورتست و صفات | | جرم خورشيد را درين درجات | يا خود از مشکلي کليد آرد | | هر يکي مشکلي پديد آرد | گرد او حلقهاي ز چرخ و نجوم | | شد زمين چون شکارگاهي شوم | آن رهد کو ز رخنه بيرون جست | | زان نظرهاي تيز و چندان سست | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}